۳۷۵- شمع خلوت تو همچو و من شمع خلوت سحرم تبسیم کن و جان بین که چون همی سپرم چینین که بر دل من داغ رلف سرکش تست بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم بر آستان امیدت گشاده ام در چشم که یکنظر فکنی خود فکندی …
شمع خلوت – تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم – غزل ۳۳۰ – ۳۷۵
درباره این سایت