۳۰۷- بی سرو سامان دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست …
بی سرو سامان – دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس – غزل ۲۷۱ – ۳۰۷
درباره این سایت