۵۳۱- کشتی باده بیاور در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی دل که آیینه شاهیست غباری دراد از خدا م یطلبم صحبت روشن رایی کرده ام توبه دست صنمی باده فروی که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی جوی ها …
کشتی باده بیاور – در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی – غزل ۴۹۰ – ۵۳۱
درباره این سایت